مسری


بیا ای بی وفای من
و امشب را فقط امشب
برای خاطر آن لحظه های درد
کنار بستر تاریک من ، شب زنده داری کن
که من امشب برای حرمت عشقی
که ویران شد
برایت قصه ها دارم ...

با آب طلا نام حسین قاب کنید
با یاد حسین یادی از آن آب کنید
خواهید که سربلند و جاوید باشید
تا آخر عمر تکیه به ارباب کنید

آنقــدر مرا سرد کرد
از خودش .. از عشق ..کــه حالا بــه جای دلبستن یخ بسته ام
آهای !!! روی احساسم پا نگذاریــد...
لیز میخوریــد...

گفتند کلاغ شادمان گفتم پر
گفتند کبوترانمان گفتم پر
گفتند خودت به اوج اندیشیدم
در حسرت رنگ آسمان گفتم پر
گفتند مگر پرنده ای؟ خندیدم
گفتند توباختی.. و من رنجیدم
در بازی کودکان فریبم دادند
احساس بزرگ پر زدن را چیدند
آنروز به خاک آشنایم کردند
از نغمه پرواز جدایم کردند
آن باور آسمانی از یادم رفت
در پهنه این زمین رهایم کردند
گفتند پرنده...گریه ام را دیدند
دیوانه خاک بودم و فهمیدند
گفتم که نمیپرد...نگاهم کردند
بر بازی اشتباه من خندیدند