سلطان غم پائیز
پائیزم با همه ی زیباییش با همه غرورش اومد عینه تو که سر زده اومدی و قانون همه ی دلگیر بودن پائیزو با قدمها ی استوارو سنگینت لگد مال کردی. انگار نه انگار پائیز ماموریت داشت هر سال منو افسرده و دل مرده کنه . اصلن پائیزی که دلگیر نباشه که پائیز نیست خود بهاره ، آره تو که باشی همه ی چیزا بی خاصیت میشن ، دنیا فقط میشه تو
حالا که رفتی بازم پائیز شده همون پائیزه قدیمی که واسه دل سوزوندن عابراش قیامتی بر پا میکنه ، انگار برگاشو از قصد زمین می ریزه تا صدای له شدن آدمایی که از سر غم محکم قدم برمیدارن رو تن بی جون برگا رو بهتر حس کنه
البته اینقدم تعبیر منفی خوب نیست شاید با ریختن برگاشو صدای خش و خش میخواد هم دردی کنه با سینه سوخته ها
بگذریم... بهر حال من به بی تو بودن عادتی دارم که هیچ وقت با با تو بودن نداشتم ، سرم میسوزه واسه درد عشق کشیدن و انتظار. آخ ... ! این انتظار واقعن چیز عجیبیه !!!
مهرم داره تموم میشه ، هوا داره سرد میشه ، باید پنجره ها رو ببندم دیگه خبری از نسیم نیست ...
+ نوشته شده در شنبه بیست و هفتم مهر ۱۳۹۲ ساعت 19:54 توسط نکی
|