حسین جانم
از من چه مانده بعد تو ؟ جز ناتوانیم ....
کجا روی ؟
بی تو به سر نمی شود
بی تو به سر نمی شود
بی تو به سر نمی شود
خدایا لحظه ای ما رو به خودمون وانگذار ، لحظه ای ...
پس کی صبح میشه این شب ؟
پس کی باز میشه این در ؟
اینبار برایم عیسی شدی و معجزه ات جان بخشیدن بود...
دوستم داشتی !!!!
منو کشتییییییییییییییی
دوباره زنده کردی 
پ ن : خدایا شکر که تو خدای منی ...
با امروز ، سه روز میشه که مردم...
روشو ازم بر گردوند ، روشو ازم برگردوند ، روشو ازم برگردوند...
شکستم
شکستم
شکستم
لب بگشاى كه قند فراوانم آرزوست...
ندان که دوستت می دارم...
تمام دلخوشی دنیای من بر این است که ندانی و دوستت بدارم...
وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو می ریزد
چیزی شبیه غرور...
عشق معجزه ى توست كه براى بارشش دنبال بهانه ميگردى ...
بى تاب بودم
نااميد بودم
ديروز امام رضا بهم زنگ زد
هق هق گريه سر دادم
هيچى نگفتم
هيچى نگفت
اميد داد
آرومم كرد
من امروز همون درمانده و بى تاب و عاشق و دلخستم
فقط كمى صبورتر ، اميدوار تر ، آروم تر و مطمئن تر ..،
منتظرت ميمونم خدا جون ، منتظر اون روزى كه از سر ذوق ميخندم و تو بغلم كردى و تو آسمون دورم ميدى
ببين كفتم ... منتظر اون روزى ميمونم كه با خنده هامون عرش رو بلرزونيم ، سه تايى !!!
من و تو و اون و چهارده عشق + ٧
باید از سمت خدا معجزه نازل بشود ، تا دلم باز دلم ، باز دلم ، دل بشود...
توی برزخم دست و دلم به هیچ کاری نمیره ، اشک بدون اجازه تو گردی چشمام میچرخه و میچرخه و میچرخه و خودشو محکم میزنه به گونه هامو سر میخوره میاد پایین ، بازیش گرفته
دل من بی تابی میکنه و یه جا آروم نمیگیره ، پس کی قراره این روزای پر از دلتنگی تموم شه ؟ پس کی قراره ببینمت ؟ میدونم صبر باید کرد میدونم توکل باید کرد میدونم امید باید داشت ، ولی جسمم دیگه نمیتونه پابه پای من تحمل کنه ، داره کم میاره
خدا جون مگه من چی میگم ؟ خیلی چیز سختیه که ازت عشقو بخوام ؟ من میگم اگه قراره زندگی تشکیل شه مگه میشه عاشقش نباشم ؟ سینم خیلی تنگ شده از حجم فشاری که قلبم بهش میاره ، تند و تند سرفم میگیره ، نفسم داره میره هااااااااا ، خدا جونم من میدونم که تو خودت بهتر میدونی که زمان مناسب کیه ، من چاکرتم من مخلصتم تا ابدالدهری که بگی صبر میکنم تا جون تو تنمه توکل میکنم ولی ناامیدم نکن
یه امید قوی به من بده که بتونم تنمو باز سر پا کنم ، یه امید قوی که باز بتونم پای عشقش صبر کنم
خدا جونم این جواب ندادنات واسه من بنده ی لوس غر غرو که تا از چیزی دلش میگرفت و اشکش دم مشکش بودو تو زود جوابشو میدادی خیلی سخته خیلی ... اخه من خیلی رو تو حساب واز میکنم ، لطفا لطفا لطفا نا امیدم نکن ، یک ماه و بیست و دو روزه که ندیدمش ، بیست و چهار روزه که صداشو نشنیدم ، هشت روزه که هیچ پیامی ازش نگرفتم ....
توسل کردم ، توکل کردم ، صبر کردم ، امید میخوام ای مهربان ترین مهربانان
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند
او می رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است که به قولش وفا کند
پ ن : از غمت شهریور بیچاره حلق آویز شد
براى قلب حقيرم دعاى چاره بخوانيد ، كه مستجاب شود عشق ، بدونِ واژه ى اى كاش ...
سه عدد ذکر هوالعشق بخوان و رد شو ...
پ ن: خدا جانم التماست ميكنم ...
پ ن : منم تولدم بود همين بيست و پنج روز پيش ، دلم بدجور شكست تو روز تولدم ، اهل انتقام نيستم ولى به حرمت ترك هاى قلبم سكوت ميكنم ، كه اين سكوت منطقى تره ،،، ولى بازم مبارك دنيا و من باشى الهى
بيا شهريور ، پيراهنت ييلاق لك لك ها
وگرنه عشق كه اينقدر اتفاقى نيست
پ ن ١ : تولدم مبارك
پ ن ٢: منتظر سورپرايزت ميمونم....
سوره ی ابراهیم آیه 7
پ ن 1: خداااااااااااا جونمممممممممممممممم عاشقتمممممممممممممممممممممم ، شکر هزاران مرتبه شکر ، میدونم و اعتماد کامل دارم به راست و ریست کردن بقیه ی کارا ، دیوووووووونتم 

پ ن2 : چشمای با سیاستت دل منو برده 
بیا بیابیا ، بگو هوا ، هوای ماست...
کی باورش میشه که تو دیشب رو با من صبح کردی ؟
کی با ورش میشه که اون نخی که بین من و تو وصله از کجا آب میخوره ؟
کی باورش میشه که من از بچگی به تو یه ارادت دیگه داشتم ، که وقتی اسمت میومد دلم واست پر می کشید
کی حتی قهر و آشتی ها ی ما رو باور میکنه ؟ کی میتونه بفهمه من چقدر ذلیلتم ؟
من که میدونم از کی عاشقت بودم ، تو دقیقا از کی اینقدر عاشقم بودی ؟ دقیقا از کی ؟
من فقط یک قطره اشک ریختم و خواستم شب تولدت حالا که نمیتونم پیشت باشم تو تا صبح منو در آغوش بگیری
کی باورش میشه که تو تا اذون صبح از کنارم جمب نخوردی ؟ فقط من حست میکردم ، شک ندارم به حضورت
کی باورش میشه که تو ضامنم شدی ؟ جز من ....!!!!!!
تولدت مبارک امام خوبی ها
همیشه عاشقم بمون ، همیشه عاشقت میمونم ....
لحظه ی دیدار نزدیک است...
آروم باش ، آروم ...
بی قراری نکن تو این سینه ی وامونده
آهای اشک !!!!!
چرا سیل راه انداختی رو صورت من ؟
اه ... ببین با صورتم چیکار کردی ؟ الان باید تمام وقت تو این آینه ی کوفتی وایستم و گندایی که زدی رو پاک کنم
خدایا .... چی به سر آینه اومد ؟ چرا خودمو توش نمیبینم ؟؟؟
چرا همه جا ، چرا همه چی فقط تو رو میبینم ؟
دستام ، زانوهام .... چرا میلرزن ؟ نکنه دارم میمیرم ؟؟؟؟؟
آره وقتی نمیبینمت دارم میمیرم ، وقتی میبینمت بازم دارم میمیرم
صدای گومب گومب قلبم گوشمو کر کرده ، چشام دیگه چیزی رو جز تو نمیبینه ، پاهام و دستام مدام می لرزن
تا دل و رودم بعد از این همه پیچ و تاب خوردن از حلقم نزدن بیرون
چشاتو به عادت همیشه بنداز تو کاسه ی چشمای منو ، نیم خیز شو ، لباتو به گوشم نزدیک کن ، جوری که منم صدای تنفس ناموزونت رو حس کنم ، با اون صدای گیرات قشنگ ترین جمله ی دنیا رو تو گوشم نجوا کن
بزار زبون سرخت سر سبز منو به باد بده ، بزار ...
لبخند به لب نشاندن گاهی حتی از یک چای نوشیدن هم ساده تر است
گاهی اوقات از روزمرگی خسته می شی ، دلت هیجان میخواد ، فکر میکنی چقدر زندگیت یک نواخته ...
می شینی دستتو میزنی زیر چونت
پنجره ی اتاقتو باز میکنی
آهنگ غمگین میزاری و زل میزنی به ابرها
یه فنجون چای و یه شکلات میشه چاشنی تفکراتت
غرق میشی تو آرزوهات ، ناخودآگاه لبخندی میشینه کنج لبات
اما پنچره رو که بستی
چایی که تموم شد
آهنگ که قطع شد ، لبخند کنج لباتم محو میشه ، چون میدونی همه ی اینا خیالاته
چند روز که بگذره میبینی با خیلی چیزای واقعی زندگیت میتونی شاد باشی
مثلا اینکه با مامانت میرید کافه و از روز مره ترین و معمولی ترین اتفاقای زندگی میگید
مثلا یک روز صبح با بهترین دوستت میرید حافظیه تا زیباترین و دوستانه ترین اتفاق مشترک زندگیتان را یاد آوری کنید
مثلا گوشی رو برمیداری به دوستت زنگ میزنی و میپرسی راستی ! لک های روی دستت خوب شد ؟ و تو میدانی همین سوال چقدر دوستت را خوشحال میکند
مثلا با برادرت می نشینی و احمقانه ترین و کودکانه ترین نقاشی عمرت را میکشی
مثلا ، مثلا ، مثلا ....
مثلا همین امروز صبح تلوزیون را روشن میکنی ،،،
مردی برای لبخند پسر سرطانی موهایش را از ته می تراشد
سلطان غم پائیز
حالا که رفتی بازم پائیز شده همون پائیزه قدیمی که واسه دل سوزوندن عابراش قیامتی بر پا میکنه ، انگار برگاشو از قصد زمین می ریزه تا صدای له شدن آدمایی که از سر غم محکم قدم برمیدارن رو تن بی جون برگا رو بهتر حس کنه
البته اینقدم تعبیر منفی خوب نیست شاید با ریختن برگاشو صدای خش و خش میخواد هم دردی کنه با سینه سوخته ها
بگذریم... بهر حال من به بی تو بودن عادتی دارم که هیچ وقت با با تو بودن نداشتم ، سرم میسوزه واسه درد عشق کشیدن و انتظار. آخ ... ! این انتظار واقعن چیز عجیبیه !!!
مهرم داره تموم میشه ، هوا داره سرد میشه ، باید پنجره ها رو ببندم دیگه خبری از نسیم نیست ...
تولد
تولدم مبارک
کمر عشق شکست
پس که نان و خرما را امشب به دوش می کشد ؟
پاشو از جا کرامت کوفه!!
یتیمان چشم انتظار صدای قدم هایت ، امشب با کاسه ای شیر آواره ی دردند
پاشو از جا کرامت کوفه
امشب همه یتیم می شویم .
تصمیم را باید گرفت ...
غرور کاذبو البته الان غرور کاذب میشه گفت چون تازه فهمیدی اون همه خواب و خیالی که الان حقیقت شده فاقد هیچ گونه ارزشو اعتباری بوده و فقط از وقت عزیز و گران بهات کم کرده
اون وقته که غصه میخوری که چرا واسه بعضی از آدما و بعضی از کارا زیاد مایه گذاشتی حالا اگه این وسط قدر و ارزش کارتم بدونن و یه قدر دانی بشه بازم یه چیزی ولی سوزش دلت وقتی شروع میشه که لطفتو وظیفه میدونن
بی خیال ، بگذریم ...
پ ن 1 : دختر جان یک سال گذشت فراموش کن و ببخش !!! ( اینو روزی هزار بار با خودم میگم )
پ ن 2 : جای یه برنامه ریزی دقیق تو زندگیم خالیه واسه انجام خیلی از کارای مهم که دیگه حتی وقت سر زدن به اون رویاهای مسخره و پوچو نداشته باشم
پ ن 3 : تصمیم گرفتم به اینجا بیشتر سر بزنم خیلی وقته به حال خودش رهاش کردم ، اینجا قبلن یرو بیایی بود ، باید دستی به سرو روش بکشم
پ ن 4 : راستی ماه رمضون به همه ی روزه دارا مبارک التماس دعا
آخرین پی نوشت : بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم ...
منم من ! سنگ تیپا خورده ی رنجور...
در عرف ما سزای پریدن
تفنگ نیست
پی نوشت 1 : شعر زیبایی از محمد سلمانی که این روز ها عجیب باهاش همزاد پنداری میکنم
پی نوشت 2: ماشه ها بی گناهند وقتی عاشق به جای نشانی نشانه میگیرد
پی نوشت 3: عادت ندارم سفره ی دلمو پیش هر کسی باز کنم و بفرما بزنم اگه می شد ، شاید خیلی ها دیگه نگاهتو باور نداشتن. کاش خود را بیابی کاش !
پی نوشت 4 : جایی که اون همه پشتت ایستادم کاش یه بار پشتم بودی ، کاش هنوزم می شد رو قولا و حرفات حساب کرد
پی نوشت 5 :تو را چه شد؟
تولدت مبارک
همپای روز های دیرینم
مهربان و مهربان و مهربان...
یاد لبخند های زیبایت در خاطرم هست هنوز!
سالهایی که خندیدیم ، سالهایی که فهمیدیم
آن صدا ، آن نگاه هنوز در کنج ذهنم باقیست
حال که نیستی امروز را چگونه جشن بگیرم؟
روز ترنم باران و وزش نسیمو گریه ی کودکی که هر نفسش پیام آور زندگیست
اکنون در فراسوی مرزها در کوچه های هفتادو دو ملت چه کسی برای سالگرد بودنت به آغوشت میکشد؟
دلم تنگ است برای خنده هایمان ، بغض هایمان و شیطنت هایی که باز پای کودکی فراموش شده را وسط میکشید
امروز از خانه که بیرون میروی عمیق نفس بکش....
برایت در دلم چای دم کرده ام با عطر بهار نارنج ، دلم را سپردم به قاصدک ها وخوب برایشان خط و نشان کشیدم برای رساندن هدیه ی تولدت!
هدیه ام رسید؟ عطر بهار نارنج می دهد؟
رویای سالهای شیرینم...
بی تو ! حتی یک لحظه ! میمیرم
روز تولدت از شاخه های خشک برگ های زرد میچینم...
ای عزیزم ، بهترینم!!!!!!!!!!!!
پ ن 1 : جشن تو جشن تموم خوبیهاست
پ ن 2: जन्मदिन मुबारक
حباب
که نجاتم نداد از سقوط و هی ترک خورد و زخمی ترم کرد...
پ ن 1: شعر خیلی زیبا از مونا برزویی عزیز
پ ن2 : خطاب به خیلی از آدمایی که قدشون به قله های آرزوهاشون رسید و نخواستن واسه یه بارم که شده پایینو نگاه کنن ببینن از کجا اومدن
پ ن 3 : یادمون باشه کی بودیم و چی شدیم
پ ن 4: یادمون باشه چی بودیم و چی شدیم ( به خاطر اهمیت موضوع دو بار نوشتمش!!!!)
بزار تا اسمتو صدا بزنم

به چشمات خواب برمیگرده کاکا
به شب مهتاب بر میگرده کاکا
شنیدی که میگن مرده و قولش؟
عمو با آب برمیگرده کاکا
ماه عسلی ها سلام
اومدم یه سایت خیلی خوب بهتون معرفی کنم : WWW.MAAHASAL.IR
کیا اینجا ماه عسلی هستند و برنامه ی ماه عسلو نگاه میکنن؟
به این سایت سر بزنید و نظرتونو در مورد برنامه و اجرای سید علی ضیاء بگید. اجرای علی ضیاء رو میپسندیدیا احسان علیخانی؟ چرا؟ انتقادات خود را در قسمت تحلیل برنامه و نظرات: http://www.maahasal.ir/Consider.aspx و ارتباط با ما : http://www.maahasal.ir/ContactUs.aspx . نظرسنجی سایت : http://www.maahasal.ir/Opinion.aspx در میون بزارید
برای دیدن عکس برنامه به قسمت : http://www.maahasal.ir/Gallery.aspx
و برای دانلود فیلم ها به قسمت : http://www.maahasal.ir/Gallery.aspx مراجعه کنید
ممنون از بازدید و درج نظر ها تون
ولنتاین من امسال ولنتنگ است....
من هنوز دلتنگم دلتنگ نگاهی که فرق کند با نگاه های دیگر دلتنگ نگاهی که از آن ببارد عشق ببارد احساس ببارد حس امنیت ولی انگار این روزها نگاه ها دیگر نگاه نیستند نگاه های این روزها فقط دلهره و ترس را به تو هدیه می دهند. اصلا اگر قرار است اینگونه به من نگاه کنی نمی خواهم کم کن شر نگاهت را از سر من چون نگاه تو شر است . از نگاه تو شر می باردو من دیر سالیست به دنبال نگاهی پاک میگردم نگاهی که از احساس سرشار باشدتو که نمیفهمی من چه میگویم تو که نمیفهمی من چه می خواهم پس برای آخرین بار اخطار میدهم کم کن شر نگاهت را از سر من امسال ولنتاین من از دلتنگی لبالب است می خواهم نامش را بگذارم ولنتنگ ولنتاین همگی مبارک باشه
دنیای ما اندازه ی هم نیست
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را...
دعوا بر سر آن ترک شیرازی
دعوایی که بین حافظ و صائب و شهریار بر سر "آن ترک شیرازی" اتفاق افتاده:
به قول حضرت حافظ:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندو اش بخشم سمرقند و بخارا را
و صائب در جواب می گوید:
هر آنکس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندو اش بخشم سر و دست و تن و پا را
و شهریار در جواب می گوید:
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندو اش بخشم تمام روح و اجزا را
و دوستی گوید:
هر آن کس چیز می بخشد، به زعم خویش می بخشد
یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را
کسی چون من ندارد هیچ در دنیا و در عقبا
نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را
دل را سپردم...
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز
برای دلم
مشتری آمد و رفت
و هی این و آن
سرسری آمد و رفت
ولی هیچ کس واقعا
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت:
چرا این اتاق
پر از دود و آه است
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است
و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
و من تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری ؟
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه
پشت خود بست
کلاغ و روباه
داستان جدید کلاغ و روباه
کلاغ پیری تکه پنیری دزدید و روی شاخه درختی نشست . روباه گرسنه ای از زیر درخت می گذشت . بوی پنیر شنید . به طمع افتاد . رو به کلاغ گفت : ای وای تو اونجایی !
می دانم صدای معرکه ای داری ! چه شانسی آوردم ! اگر وقتش را داری کمی برای من بخوان …
کلاغ پنیر را کنار خودش روی شاخه گذاشت و گفت : این حرفهای مسخره را رها کن ! اما چون گرسنه نیستم حاضرم مقداری از پنیرم را به تو بدهم .
روباه گفت : ممنونت می شوم ، بخصوص که خیلی گرسنه ام ، اما من واقعاً عاشق صدایت هم هستم .
کلاغ گفت : باز که شروع کردی ! اگر گرسنه ای جای این حرفها دهانت را باز کن ، از همین جا یک تکه می اندازم که صاف در دهانت بیفتند .
روباه دهانش را باز باز کرد .
کلاغ گفت : بهتر است چشمت را ببندی که نفهمی تکۀ بزرگی می خواهم برایت بیندازم یا تکه کوچکی.
روباه گفت : بازیه ؟! خیلی خوبه ! بهش میگن بسکتبال .
خلاصه . بعد روباه چشمهایش را بست و دهان را بازتر از پیش کرد و کلاغ فوری پشتش را کرد و فضله ای کرد که صاف در عمق حلق روباه افتاد .
روباه عصبی بالا و پایین پرید و تف کرد : بی شعور ، این چی بود !
کلاغ گفت : کسی که تغاوت صدای خوب و بد را نمی داند ، تغاوت پنیر و فضله را هم نمی داند .
مسری

ای بی وفا...
بیا ای بی وفای من
و امشب را فقط امشب
برای خاطر آن لحظه های درد
کنار بستر تاریک من ، شب زنده داری کن
که من امشب برای حرمت عشقی
که ویران شد
برایت قصه ها دارم ...
وای حسین وای...

با آب طلا نام حسین قاب کنید
با یاد حسین یادی از آن آب کنید
خواهید که سربلند و جاوید باشید
تا آخر عمر تکیه به ارباب کنید

آنقــدر مرا سرد کرد
از خودش .. از عشق ..کــه حالا بــه جای دلبستن یخ بسته ام
آهای !!! روی احساسم پا نگذاریــد...
لیز میخوریــد...
گفتم پر....

گفتند کلاغ شادمان گفتم پر
گفتند کبوترانمان گفتم پر
گفتند خودت به اوج اندیشیدم
در حسرت رنگ آسمان گفتم پر
گفتند مگر پرنده ای؟ خندیدم
گفتند توباختی.. و من رنجیدم
در بازی کودکان فریبم دادند
احساس بزرگ پر زدن را چیدند
آنروز به خاک آشنایم کردند
از نغمه پرواز جدایم کردند
آن باور آسمانی از یادم رفت
در پهنه این زمین رهایم کردند
گفتند پرنده...گریه ام را دیدند
دیوانه خاک بودم و فهمیدند
گفتم که نمیپرد...نگاهم کردند
بر بازی اشتباه من خندیدند
مواظب حاضر جوابی بچه ها باشید
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجود اینکه پستاندار عظیمالجثهاى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد.
دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم.
معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید.
ترکم مکن ای عشق من بی همزبانم
تنها تو یی ای نازنین آرام جانم
اینجا کسی در سینه اش رویا ندارد
دل را سپردن تا ابد معنا ندارد
سر در گریبانم کسی هم درد من نیست
از عشق جز آلودگی چیزی ندیدم
از فصل های دوستی من دل بریدم
این زندگی دیگر سرو سامان ندارد
دیگر به عشق من کسی ایمان ندارد
دیگر نمی داند که را باید صدا زد
این قلب را تا کی به طوفان بلا زد
من باغبان فصل های انتظارم
تو خوب می دانی من اینجا بی قرارم ![]()
![]()
نمیدانم نمیدانم نمیدانم
نمی دانم نمی دانم
که بعد از من چه خواهد شد
نمی دانم کدامین کودک عاشق
به روی قبر تنهایم
کند لی لی
کند بازی
بچیند تک گل قبرم
دهد هدیه
به مامانش
**********
نمی دانم نمی دانم
نمی دانم نمی دانم
**********
نمی دانم که بعد از من
به روی قبر تنهایم
کسی آید
کسی گرید
کسی نام مرا داند
کسی از عشق من داند
کسی از عشق من پرسد
کسی داند که من آواره و تنها
به زیر خاک ها خفتم
کسی گوید که ای عاشق
دلت بر قبر تو گرید
**********
نمی دانم نمی دانم
نمی د انم نمی دانم
**********
نمی دانم
فروغ قلب بیمارم
کدامین جا به غمازه هست
نمی دانم دلم را من کجا دادم به دامانش
نمی دانم که در افکار زیبایش
هنوز نام مرا داند
هنوز عشق مرا خواند
نمی دانم که او داند
که من حتی در این برزخ
بدادم دل به چشمانش
نمی دانم
نمی دانم
نمی دانم

چرا ای نازنینم؟

سلام ای نازنین خوب و زیبا
نمی گیری سراغی از دل ما
نمی پرسی تو حال شاپرکها
نمی گویی کجایند قاصدک ها
چرا دیگر نمی آیی کنارم ؟
بگو با تو چه کردم ای نگارم؟
بگو یارا چرا از من بریدی؟
مگر جانا تو عشق من ندیدی؟
به یاد آور شکوه لحظه هارا
صداقت را وفا را خنده ها را
به یاد آور صفای بی دلی را
همان دوری و رنج و یکدلی را
اگر مهتاب گشته همدم تو
چرا آمد شبانگاهان غم تو؟
چرا و صد چرا ای نازنینم؟
بدان تا بودم و هستم همینم
گفتمش آغاز درد عشق چيست؟

عشق يعني پاكي و صدق و صفا خودشناسي حق شناسي از وفا
عشق يعني دور بودن ازخطا بنده بودن خلوت دل با خدا
عشق يعني نفس را گردن زدن پاك و طاهر گشتن روح و بدن
عشق يعني صيقل زنگار دل ديدن اسرار غيب در جام دل
گفتمش آغاز درد عشق چيست ؟
گفت آغازش سراسر بندگيست
گفتمش پايان آن را هم بگو
گفت پايانش همه شرمندگيست
گفتمش درمان دردم را بگو
گفت درماني ندارد بي دواست
گفتمش يك اندكي تسكين آن
گفت : تسكينش همه سوز و فناست
میوه ی ممنوعه

ميشه خدا رو حس كرد تو لحظه هاي ساده
تو اضطراب عشق و گناه بي اراده
بي عشق عمر آدم بي اعتقاد مي ره
هفتاد سال عبادت يك شب به باد مي ره
وقتي كه عشق آخر تصميمشو بگيره
كاري نداره زوده يا حتي خيلي ديره
ترسيده بودم از عشق عاشق تر از هميشه
هر چي محال ميشد با عشق داره ميشه
عاشق نباشه آدم حتي خدا غريبس
از لحظه هاي حوا هوا مي مونه و بس
نترس اگه دل تو از خواب كهنه پا شه
شايد خدا قصتو از نو نوشته باشه
وقتي كه عشق آخر تصميمشو بگيره
كاري نداره زوده يا حتي خيلي ديره
ترسيده بودم از عشق عاشق تر از هميشه
هر چي محال ميشد با عشق داره ميشه
عاشق نشدی....

هنوز شقایق نشدی
زندانی زندان دقایق نشدی
وقتی که مرا از دل خود می رانی
یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی
زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است
شاعر نشدی و گر نه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است
ما ز ياران چشم ياري داشتيم........

هيچ كس اشكي براي ما نريخت
هر كه با ما بود از ما مي گريخت
چند روزيست حالم ديدنيست
حال من از اين و آن پرسيدنيست
گاه بر روي زمين زل مي زنم
گاه بر حافظ تفاءل مي زنم
حافظ ديوانه فالم را گرفت
يك غزل آمد كه حالم را گرفت:
ما ز ياران چشم ياري داشتيم خود غلط بود آنكه مي پنداشتيم
زندگی اجبارست
شاید آن روز که سهراب نوشت
تا شقایق هست
زندگی باید کرد
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت
باید اینجور نوشت:
هر گلی هم باشی
چه شقایق چه گل پیچک و یاس
<<زندگی اجبارست>>
شعری از شاعر جوان و هنرمند((سپهر جون))
حس زیبا.........
شايد حضورش هيچ باشد
نه معناي عشق
نه مفهوم وصل
نه تعهد
نه تعلق
نه حتي تثبيت يك مالكيت قانوني
اما
حضوريست زيبا
به زيايي يادها و خاطره ها
به قشنگي احساس ها
حس عشق و دلدادگي
حس تعلق و وابستگي
حتي حس مالكيت
مالكيت ملكي به وسعت دل
و گستردگي احساس
می رفتم تا یادگار ها را دفن کنم.....
مي رفتم در كوچه باغ بزرگ طبيعت
با كوله باري سنگين
ميرفتم
با يادها, يادگارها
با مرگ صد بهار و هزاران پاييز
مي رفتم تا دفن كنم
با اشكي بدرود بگويم همه را
آنگاه آسوده زندگي آغاز كنم
در عمق جنگل گوري كندم
در ديارگاه
آنجا كه ميعاد عاشقانه كوه و درياست
گور مي كندم اما
انگار
مژه ام مي كاويد كه چنين سخت مهيا مي شد
و شايد هنوز مي ترسيدم
دفن يادگارها هرگز سهل نيست
سرانجام دفن كردم همه را
حالا ديگر در كوچه باغ بزرگ طبيعت
من بودم و نقاش ازلي
كه به شادي از رهاييم
شكوهي ميداد آسمان را با ابر
حتي خورشيد را گردانيد تا حرم آنرا از من دور كند
به خيال آرامم كرد
آنگاه آهسته در گوشم گفت:
بي نيازي؟
خوشبخت؟
گفتم :نه
عشق مي خواهم
نا اميد بيرونم كرد از بهشت!
راز ماندن
زير اين سقف کبود
راز ماندن در چيست ؟
گفت: دررفتن من
کوه پرسيد :و من؟
گفت :در ماندن تو
بلبلي گفت:ومن؟
خنده اي کرد و گفت:
در غزلخواني تو
آه از آن آبادي
که در آن کوه رود
رود مرداب شود
ودر آن بلبل سر گشته سرش را به گريبان ببرد
ونخواند ديگر
من و تو بلبل و کوه و رودیم
راز ماندن جز
در خواندن من ماندن تو رفتن ياران سفر کرده ی مان نيست بدان




